leave it to me Keep moving forward |
|||||||||||||||||
یک شنبه 27 بهمن 1392برچسب:, :: 9:28 :: دستای کوچولوی : ♫ ♪ لوچیا آنا-go go tomago♪ ♫
شب بود اندرو خونه ی اصلیش توی دریم ملودی بود نزدیک جنگل که معروف بود به جنگل ممنوعه شب داشت کار میکرد تا خونه گرم باقی بمونه چون هوا توی دریم ملودی خیلی زودتر از موقع سرد میشد!!اندرو آهی کشید دستشو گذاشت روی پیشانیش که همون موقع صدای جیغی شنید بالا رو نگاه کرد دید یه دریچه ای از آسمان باز شد و یکی داره ازش میفته پایین اول متوجه نشد و خوب نگاه کرد ولی همون موقع همون سایه دقیقا افتاد روی خودش اندرو:تویی!!!این دیگه چه رویی داره اتفاقی از بالا افتاده روی من شکم و بدنمو زده درب و داغون کرده اون وقت نگاه طلب کارم میشه!!! کریستال: بعد رو به اندرو کرد و گفت:تو نباید اینجا بمونی و منو نگاه کنی!!حالا زودباش راه بیفت بریم!! اندرو هیچی نفهمیده بود و گفت:گفتی من؟ما!منظورت چیه؟ کریستال:باید به چه زبونی حالیت کنم؟بزن بریم ما باید بریم به قصر ملکه لائورا!!من باید بفهمم راز های این سرزمین گم گشته چیه!! اندرو:حتما شوخیت گرفته من عمرا تو رو ببرم اونجا این یه دلیل دوما برای رفتن به شهر باید از جنگل ممنوعه روبه روت رد بشی!! کریستال سرشو تکونی داد و گفت:اشکالی نداره منم احتیاجی به تو ندارم خودم راه رو پیدا میکنم. اندرو یه دفعه جلویه راش اومد و گفت:خنگ بازی در نیار اونجا جنگل ممنوعه است!! کریستال:خب مگه چی؟ اندرو:ببین دارم میگم جنگل ممنوعه اونجا کاملا با جنگل دنیای تو و داستانا فرق داره دارم میگم ممنوعه اونجا مار داره پلنگ داره همشونم مثل انسان های چینی در حال جنگن و یه آدم پیدا کنن تیکه تیکش میکنن!! ولی کریستال بی اعتناع به حرفای اندرو گذاشت رفت. اندرو:آهای دارم اینا رو به تو میگم چرا گوش نمیدی؟ ولی کریستال بازم رفت!! اندرو:اصلا به درک!!!برو!!!وقتی ازم بپرسن منم میگم هیچی ندیدم خودش مقصر بود حرف گوش نکرد رفت همم بای بای داشت میرفت به خونه ولی بازم دختره و جنگل ممنوعه یادش افتاد و نشست کمی با خودش فکر کرد از طرف دیگه میرنا و فیلیز باهم وقتی چشاشون رو باز کردن توی قصر لائورا دیدن و از بدشانسی میرنا دوقلوها هم همراه اونا اومده بودن میرنا داشت چشماشو بهم دیگه میمالید که صدایی گفت:میرنا؟میرنا ما الان کجاییم؟ این صدا آشنا بود فیلیز میرنا رو بیدار کرد و گفت:بیدار شو ما الان توی قصریم!!! میرنا بیدار شد که همون موقع وردا روش پرید و گفت:میرنا بگو ببینم ما الان کجاییم؟میرنا خیلی تعجب کرد که اونا هم اونجان وی وی ان:خب همون طور که شما اینجا اومدین!!میرنا یکم فکر کرد و گفت:خب پس دیگه کار ازکار گذشت حقتونه که جریان رو بدونین و خواست همه چی رو تعریف کنه ولی فیلیز از پشت سر اون دوتا سرشو تکون داد یعنی نه نگو. میرنا:خب راستش من و این خانم شما رو اینجا برای بازی آوردیم چون که باید بدونین اینجا از شهر بازی هم بهتره. هردوتا فریاد زدن:آخ جون و دویدن رفتن. میرنا:آخر بهم نگفتی ما الان کجاییم ها!!! فیلیز آهی کشید و گفت:اینجا قصر لائوراست سرنوشت خواسته من و تو باهم اونو ملاقات کنیم. داخل قصر رو گشتن تا این که به یه راه پله رسیدن میرنا با صدای بلند گفت:ملکه؟یعنی سرورم شما اینجایین؟ فیلیز؟تو مطمئنی اون همه وقت رو توی قصره؟ ولی یه دفعه صدایی گفت:بالاخره اومدین؟ هردو سرشونو بالا بردن دیدن لائورا بالای پله هاست queen laura"s full view میرنا:اوههههههه شما اینجایین؟ لائورا:مزاحمت نیست!!من اتفاقا خیلی وقت بود که منتظرتون بودم و میخواستم باهاتون حرف بزنم و الانم خوش حالم که اومدین. میرنا:راستش ما یه جوراییم میخوایم برگر...!! ولی ملکه حرفشو قطع کرد و گفت:نمیتونین برگردین چون طلسمتون شکسته شده!! میرنا:چی؟؟نه نه نه همچین چیزی نمیشه ما کار و زندگی داریم و همینطور دوقلوها چی به سر اونا میاد؟ ملکه لائورا:آروم باش دوقلوها میتونن اینجا خیلی راحت باشم ولی درمورد برگشتنتون متاسفم همچین چیزی نمیشه طلسم شما شکسته شده باید تا وقتی دوباره درست بشه اینجا بمونین توی سرزمین دریم ملودی ولی خب این یه فرصت خوبه تا نکاتی که باید یاد بگیری بهت یاد بدم. میرنا:باشه اینجا میمونیم ولی واقعا سخته!!! لائورا سرشو تکون داد و گفت:نگران نباش این تازه اولشه شما باید خیلی چیزا رو پشت سر بذارین یاد گرفتن امتحان شدن و همینطور رودررو شدن با کلی رقیب!! میرنا:سرورم ببخشید جسارت میکنم ولی شمام تا حالا توی موقعیت ما بودین تا حالا به این سختی امتحان شدین؟ لائورا آهی کشید و گفت:من از سالها قبل امتحان شدم هنوزم دارم میشم!! میرنا:چی منظورتون میشه جریان در خطر بودن این سرزمین/ملودی ناخوش و در کل مشکلتون رو توضیح بدین؟ لائورا:باشه داستان بر میگرده به اون موقعی که من یه دختر14یا15ساله بودم یه دختر خیلی شیطون و بازیگوش بودم باورتون میشه حتی سرآشپزها هم از دست شیطونی های من در امان نبودن!! young laura خب همون طور که میدیدین من یه پرنسس سرزنده و شوخ بودم و کارم این بود که سربه سر بقیه بذارم و از همه بیشتر آزادی طلب بودم ولی نمیدونم کجای آزادی طلب اشتباه بود که من به یه همچین روزی افتادم؟ میرنا:خب بعدش چی؟ ملکه لائورا ادامه داد:راستش به نظر من سلطنتی رفتار کردن و طوری حرکت کنی که انگار مردم خواسته ی ذهن تو رو نمیخونن برام بیشتر از یک نمایش مسخره شبیه دلقک های سیرک نبود!! میرنا:یعنی شما از سلطنت خوشتون نمیومد؟ لائورا ادامه داد:آره دقیقا همش باید تحت کنترل خونوادم و مردم میموندم و گاهی فکر میکردم بر خلاف مقامی که من دارم خیلی کارا هست که بدون یه پرنسس بودن میتونم انجام بدم تا اونجایی که یادم میومد من کارایی رو کرده بودم که مردم و خونوادم ازم خواسته بودن ولی کارایی که خودم دوست داشتم انجام بدم چی؟ خیلی سعی کردم این افکار رو از ذهنم بیرون کنم ولی بدجوری درگیرشون شده بودم و گاهی اونقات فکر میکردم من یه پرنسس تنهام که بزودی میشم ملکه تنها من همینجوری به زندگیم ادامه دادم تا این که یه مردی که روشو پوشونده بود اومدم پیشم و بهم گفت:اگه باهاش قرارداد رو امضا کنم میتونم به آزادی برسم من اول قبول نکردم ولی متوجه شدم اون واقعا یه جادوگره و منم احتیاج به آزادی دارم واسه همین قرارداد رو بدون یه نگاه امضا کردم!!! و از اون به بعد خوش حال بودم چون فکر میکردم به آزادی دست پیدا میکنم ولی دقیقا روز تولدم به شهر حمله کردن و خونواده منو بردن منم تصمیم گرفتم بجنگم و خیلی سعی کردم که آزادشون کنم youg laura trying to save her family میرنا:خب موفق شدین؟ لائورا:نه چون که قدرتشو نداشتم من باعث این فاجعه شده بودم من حاضر نبودم آزادیمو با هیچ چیز دیگه عوض کنم ولی همچین بلایی سر کشورم خونوادم آوردم خونوادمو کشتن و من همچنان زندانی لرد باسدروم باقی موندم. میرنا:سعی نکردین که فرار کنین؟ لائورا ادامه داد:خیلی سعی کردم ولی هر دفعه شکست خوردم و بالاخره بعد از سه سال تونستم از زندانش فرار کنم ولی آواره خیابون ها شدم و مجبور شدم به عنوان یه گارسون زندگیمو ادامه بدم دو سال اینطوری گذشت و من 20ساله شدم بالاخره با خودم فکر کردم گذشته رو دیگه نمیتونم برگردونم ولی میتونم برای آینده تلاشمو ادامه بدم و برای همین تصمیم گرفتم برای پس گرفتم زندگی و سرزمینم مبارزه کنم Angry laura میرنا:خب بعدش چی شما برای پس گرفتن سرزمینتون جنگیدید؟ لائورا در حالی که دستاشو مشت کرده بود و چشماشو از حالت عصبی بسته بود یه خرده اون طرف تر رفت و به عکس ملکه و پادشاه اون موقع نگاه کرد. میرنا:اومممممم ملکه؟ لائورا چشماشو باز کرد و ادامه داد:من جنگ رو شروع کردم رفتم بین مردم و سعی کردم بهشون بفهمونم که من خود پرنسس لائورام بعضیا باور کردن و بعضیام نه اونایی که با من بودن تصمیم گرفتن باهام همکاری کنن تا سرزمین رو از ملودی ناخوش نجات بدم و من منم رفتم آماده شدم آماده جنگیدن شدم از هر چیزی که ذهنم بود استفاده کردم ملودی شادی!!! جنگ همراه عصای پدرم که ملودی ناخوش رو کنترل میکرد میرنا:خب چی شد شما تونستین موفق بشین؟ لائورا روشو برگردوند و گفت:من هر کاری از دستم برمیومد کردم ولی آخر به این نتیجه رسیدم جنگیدن با ملودی ناخوش همینطور قدرت باسدروم اصلا توی توان من نیست و باید از چیزای قوی تری استفاده کنم و اونام پنج فرشته دریم ملودی ان و نه فقط اونا یه ذره هم شجاعت و دوستی و عشق به موسیقی واسه همین یواشکی به قصر رفتم و میخواستم پنج تا فرشته رو پیدا کنم هنوز خود باسدروم نمیدونست فرشته ها کجان ولی من بالاخره پیداشون کردم ولی متاسفانه باسدروم مچمو گرفت و فرشته ها رم از دستم درآورد من سعی کردم کاری کنم فرشته ها معجزه کنن ولی اونا هنوز به دنیا نیومده بودن و نمیتونستن هیچ جادویی بکنن من خودمو دقیقا جلوی چشم همه مردم دیدم فرصت رو مناسب شمردم و رفتم بالا خودمو معرفی کردم که خود همون پرنسس لائوراییم که همه فکر میکنن مرده و الان برگشتم که سرزمین رو نجات بدم اون موقع باسدروم از دستم خیلی عصبانی شد چون دیگه همه حقیقت رو فهمیده بودن واسه همین سعی کرد فرشته ها رو استفاده کنه من سعی کردم فرشته ها رو از اون قایم کنم ولی با خودم خوب فکر کردم دیدم جای اونا توی دریم ملودی در امان نیست و هر لحظه ممکنه باسدروم اونا رو از دستم دربیاره واسه همین هر پنج تاشونو آزاد کردم و فرستادمشون همشون به گوشه ای از زمین افتادن و ناپدید شدن و من فقط میتونستم امیدوار باشم زنده بمونن و دست باسدروم نیفتن و از همه مهم تر به دنیا بیان بزرگ بشن و قدرتشونو به سدت بیارن باسدروم هم که دیگه کاری از دستش برنمیومد فرار کرد رفت ولی تهدید کرد که به این راحتی دست بردار نیست و بزودی برمیگرده من از این تهدیدش ترسیدم ولی دیگه همه چی تموم شده بود و من بالاخره آزاد شدم ولی چه آزادی دیگه اون دختر جوون 15ساله ثابق نبودم21سالم بود دیگه یه زن بودم و برای آزادی و تفریح دیگه خیلی دیر شده بود واسه همین ساکت موندم و سعی کردم نهایت استفاده رو بکنم و بالاخره بعد از دو سال توی23سالگیم تاجگذاری کردم و شدم ملکه دریم ملودی laura the queen of dream melody لائورا:ولی دوماه بعد از تاجگذاری باسدروم دوباره حمله هاش رو شروع کرد من با قدرتی که داشتم جلوشو میگرفتم ولی باسدروم بازم به کاراش ادامه داد تا این که فیلیز پیدا شد و تونست تبدیل بشه و بجنگه ولی روبه رو شدن با باسدروم خیلی کار سختی بود و همین طور اوضاع ادامه گرفت تا امروز. میرنا:سرورم شما گفتین به قدرت من احتیاج داریم و این که ما الان در حال امتحان شدنیم و میشه بگین ما هم باید بجنگیم؟ لائورا:بله همینطوره!! شما باید خیلی امتحان ها رو تحمل کنین این یکی تازه اولشه باید مجلل بشین میرنا:درسته ولی توی این هوای سرد مجلل شدن دیگه برای چیه؟ آورورا هم اومد و گفت:نگران نباش اون رو بسپر به من فیلیز تو هم بیا باید مجلل شدنتون کاملا با روش های این سرزمین باشه نه روش زمینی و همین طور کریستال کریستال داشت توی جنگل ممنوعه راه میرفت و با خودش حرف میزد:هیچ وقت راه رو پیدا نمیکنی اونجا جنگل ممنوعه است مار داره پلنگ داره!! یه خرده اونور تر رفت یه نسیمی بهش خورد که یه خرده سردش شد و گفت:وایی نمیدونم چرا توی دریم ملودی هوا خیلی زودتر از موقع اینقدر سرد شده؟!!! همون موقع متوجه شد موهاش رو شل گره زده و مشغول درست کردنش شد و هی درحالی که غر میزد گفت:وایی ملکه ای که مثلا بعد از سفیدبرفی زیباترین زن دنیاست یادش رفته موهاشو محکم ببنده واقعا که خنده داره!!! اگه واقعا ملکه ای میخوای که درست و حسابی به خودش میرسه باید بری پیش لائورا!! همینطور داشت غر میزد یه دفعه هواسش نبود پاش بین دوتا چوب درخت گیر کرد و افتاد توی رودخونه و همه جاش خیس شد!!! کریستال:وایی واقعا که قبلا فقط موهام شل بود الان ببین باز و بهم ریخته و همینطور خیس شده و نه فقط موهام لباسم بدتر!!وایی چقدرم هوا سرده!!اشکالی نداره به هر حال بدتر از این که نمیتونه بشه!! ولی همون موقع دید گلوله های برف به طور کوچولو کوچولو دارن میبارن و همش بزرگتر میشن کریستال:اوههههمممممممم کریستال دوروبرشو نگاه کرد و دید یه لشکری از پلنگ دروربرش خوابیدن کریستال:ظاهرا میتونه بشه!!! خب تموم شد سئوالا 1-به نظرتون سر کریستال چی میاد؟ 2-نظرتون راجع به سرگذشت ملکه لائورا چیه؟درکش میکنین یا واقعا قدر ندونسته؟ 3-شما دوست دارین فرشته ها چه کسایی باشن؟ بای نظرات شما عزیزان:
1.اندرو نجاتش میده
2-درکش نمیکنم 3فلورا-وی وی ان - وردا ![]() ![]() پاسخ:هه بازم مرسی
سدت : دست
ثابق: سابق مثل هميشه ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ١- أندرو نجاتش ميده. ٢- دركش مي كنم. ٣- مهم نيست من همشونو دوست دارم ![]() ![]()
عالی بودم حتما ادامش بده
جواب سوالا: 1-اندرو نجاتش میده ![]() 2-درکش می کنم 3-فلورا-کنتس-میوکی-وی وی ان (که خودش نمی دونه)-اون یکیشم یه شخصیت جدید ![]() پاسخ:باشه حتما 1-خخخ 2-من نه 3-هه ممنون نظرت رو گفتی
موضوعات آخرین مطالب همسایه ها
![]() ستاره رویایی وب
|
|||||||||||||||||
![]() |